يادها و نشانه ها يادداشت هاي سعيد عطايي
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت. و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند. تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد. ادامه مطلب ...
به گزارش برنا، تخت سلیمان یا شهر گنجک (شیز) در 45 کیلومتری شمال شرقی شهرستان تکاب در دره سرسبز در بلندی 3000 متری، سرشار از جاذبههای کم نظیر طبیعی- تاریخی واقع شده و قله 3200 متری بلقیس هم در آنجا قرار دارد. دریاچه ای همیشه جوشان و زیبا با دریاچهای به عمق حدود 120متر،
ادامه مطلب ...
هفته گذشته در چنین روزی با فوت ناگهانی و غیر منتظره !!
والده همسر مهربانم روبرو شدم. اینکه می گویم غیره منتظره
بیشتر به این علت است که ، مرگ قطعی ترین و بدیهی ترین
رخدادی است که برای همه ابناء بشر حتمی است و در عین
حال باور نکردنی . در اینجا از همه دوستانی که اظهار لطف کردند صمیمانه سپاس گذارم
و به رسم یادبود جاودانه ای از جاودانه های "جبران خلیل جبران" را بدین
منسبت تقدیم می کنم: ادامه مطلب ...
دیشب، پس از مدت ها ،به یکی از محلات قدیمی شهر سری زدم
به دور از اغراق ، کلی ذوق زده شدم .چیزهایی در باره زنده بودن
این محله شنیده بودم ولی خارج از تصورم این محله پویا و سرزنده
بود. ادامه مطلب ...
با اینکه ساعت 4 صبح به منزل رسیدم ولی پس از
کمی استراحت برای نوشتن حس خوبی داشتم
می خواستم از نشست با شکوه کاشانی های
مقیم تهران در همایش آفتاب مهربانی بگویم .جایی
که فرشتگان فوج فوج از آسمان فرو می آمدند و
دستان مهربان خود را بر سر دختران و پسران معلول
می کشیدند که سالهاست با معلولیت جسمی
دست و پنجه نرم می کنند .
می خواستم بنویسم در آن مراسم چه گذشت و
چه گذشت هایی صورت گرفت.
می خواستم دستان خدا را نشانتان دهم و ...
ولی خبر فوت خانم هاله سحابی ،همسر دوست
و برادر بزرگوارمان جناب آقای دکتر شامخی در مراسم
تشییع پدر بزرگوارش،اسوه آزادیخواهی و عشق به
اسلام و ایران عزیز، رشته افکارم را بهم ریخت و از
نوشتن در ماندم.
برای آن بزرگمرد پایداری و عزت و دخت گرامش آرزوی
همنشینی با اولیاء خدا و ارتزاق عند ربهم دارم.
هرچند شاید این شعر را خوانده یا بخشی از آن را در ترانه "محمد اصفهانی "شنیده باشید. دوباره با هم مرور کنیم .خالی از لطف نیست ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت ادامه مطلب ...
دو هفته ای بود که بعلت بیماری سختی ،در بستر افتاده بودم.
نمی دانم چه مشکلی پیش آمده بود ، فقط روز به روز آب میرفتم
در این مدت بیش 10 کیلو وزن کم کرده بودم . در شرایط آن روز
کردستان ،پزشکی نبود که مراجعه کنم . تقاضای رسیدگی و
پزشک و دارو و درمان در آن شرایط تقاضای بجا و معقولی نبود.
اصلا رمق و توان برگشتن به کاشان را هم نداشتم....
در آن روزها و شب ها تنها همدم من رادیو سفید کوچک ترانزیستوری
بود که کنار بالینم به من امید می داد.
ادامه مطلب ...
مادرم فقط یک چشم داشت . من از او متنفر بودم، چون همیشه
مایه خجالت من بود . او برای امرار معاش خانواده برای معلم ها
و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت .یک روز آمده بود مدرسه که به ادامه مطلب ...
خدای خوبیو خدای بدی بر بالای کوه همدیگر را ملاقات کردند.
خدای خوبی گفت:" روزت به خیر برادر."
خدای بدی پاسخی نداد.
خدای خوبی گفت:"امروز سر حال نیستی."
خدای بدی گفت:" درست است ،زیرا این روزها مرا با تو اشتباه
می گیرند،مرا به نام تو می خوانند و با من چنان رفتار می کنند
که گویی من توام و این مرا خوش نمی آید."
خدای خوبی گفت:" اما مرا نیز با تو اشتباه می گیرند و مرا
نیز به نام تو می خوانند."
خدای بدی راه خویش را گرفت و رفت ، در حالی که به بلاهت
انسان لعنت می فرستاد.
(جبران خلیل جبران)
دیروز یکی از دوستان که عازم مکه بود برای خداحافظی به دیدنم آمد
در مدت کوتاهی که با او گفتگو می کردم به یاد عمره 3سال پیش
خودم بودم. سفر خوبی بود ، بسیار خوب ...
نگاهم و برداشتم از مناسک گویا کمی متفاوت بود با آنچه که عموما
از این سفر برداشت می کنند.از این رو بود که آن روزها برای هر کس
از مدینه و مکه می گفتم ، متعجب می شد و کمی ذوق زده.
افسوس که هیچ تلاشی برای ثبت خاطرات و برداشت های آن سفر
نکردم ، نه تلاش مکتوبی در دفترچه خاطرات ، نه در صفحات وبلاگ که
آن روزها مشغله شهرداری این امکان را از من گرفته بود.
از اینکه آن حس متفاوت را ثبت و ضبط نکردم پشیمان ام، و اگر پشیمانی
شاخ می داشت حتما روی سرم سبز شده بود.
پس از گذشت 3سال هنوز بعضی وقتها قلقلک می شوم ، قلم و کاغذ
دست می گیرم ولی حد اقل به 2 دلیل موفق نمی شوم.
1- با فضا و حس آن روزها فاصله گرفته ام و خوف آن را دارم نتوانم
حق مطلب را ادا کنم .
2- اساسا برداشت من قابل تعمیم دادن نیست . متفاوت گفتن و متفاوت
شنیدن با آنچه در ذهن ما جا خوش کرده جرات می خواهد .! حالا من
هیچ ،! مگر برای شما جراتی باقی مانده؟!!
اگر خداوند توفیقی دهد در آینده تلاش خواهم کرد ( البته با حفظ قاعده
خود سانسوری) اگر مطلب قابلی تنظیم شد ،خدمتتان عرضه کنم ، در
غیر اینصورت می ماند برای سفری دیگر ، اگر امکان پذیر شود.
غروب یکی از روزهای بارانی زمستان سال 1348وقتی فقط
دو روز بود که به علت آنفولانزای شدید به کلاس دوم دبستان
گلشن حاضر نشدم (برای ادامه مطلب روی عنوان کلیک کنید) ادامه مطلب ...
دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن،
نانت را من میخورم
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من میخورم،
حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاوربه ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، اما آن حرفی را که ما میگوییم بزن از قول مرحوم دکتر شریعتی نقل شده که میگوید:
یکی از دوستان خوب ام پیامی را برایم فرستاده ، حیف ام آمد
به تنهایی از آن استفاده کنم .خواستم در این لحظات خوب با هم
باشیم. برای دیدن این پیام به ادامه مطلب مراجعه کنید ادامه مطلب ...
لئوناردو باف يک پژوهشگر دينى معروف در برزيل است.
متن زير، نوشته اوست:
در ميزگردى که درباره «دين و آزادى» برپا شده بود و دالايىلاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى،
از او پرسيدم: عالى جناب، بهترين دين کدام است؟
ادامه مطلب ...
ماانسانها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مىرویم.
با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت. در سبد جلو,
صفات نيک خود را مىگذاريم. در سبد پشتي,
عيبهاى خود را نگه مىداريم. به همين دليل در
طول زندگى، چشمانمان فقط صفات نيک خودمان
را مىبيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت
مىکند. بدين گونه است که درباره خود بهتر از
او داورى مىکنيم، غافل از آن که نفر پشت سرى
ما هم به همين شيوه درباره ما مىاندیشد
پائولو کوئیلو
مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا کريمخان را ملاقات کند.
سربازان مانع ورودش مي شوند. خان زند در حال کشيدن قليان ناله و فرياد مردي
را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟
ادامه مطلب ...
در اينجا پشت هيچ چراغ قرمزي ، دختر يا پسر بچه اي به تو آدامس
نمي فروشد.با اصرار از تو نمي خواهد آخرين دسته گل ميخك اش
رابه نصف قيمت بخري!!
ادامه مطلب ...
در کتب ادب عرب آمده است که پس از انقراض ساسانیان، بزرگمهر
به طبرستان رفت .
از او پرسیدند که موجب انقراض ساسانیان چه بود ؟ پاسخ داد ادامه مطلب ...
کوک کن ساعت خویش
اعتباری به خروس سحری نیست دگر
دیر خوابیده ، و برخاستنش دشوار است
(برای ادامه مطلب روی عنوان کلیک کنید) ادامه مطلب ...
امسال برای عیدی دادن به بستگان و اطرافیان ، علی رغم گرانی کتاب
برایشان کتاب تهیه کردم.انتخاب تعدادزیادی کتاب در سطوح مختلف و ادامه مطلب ... درباره وبلاگ با بارش آخرين برف زمستاني و در غروب آخرين روز بهمن ماه سال 41 در كاشان بدنيا آمدم.روزها يكي پس از ديگري گذشتند . روزهاي پر هيجان انقلاب و شگفت جنگ را نيز از نزديك تجربه كردم . الكترونيك را در دانشگاه شيراز و ارتباطات را در دانشگاه علامه طباطبايي خواندم. نزديك به 30 سال در عرصه هاي مختلف اجرايي كار كردم و اينك زندگي در كنار پدر ، مادر،همسر و دو فرزند آرامش ام مي دهد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها تبادل لینک هوشمند
|